درون کوچهً قلبم، چه غمگينانه مي پيچد
صداي تو که مي گفتي ، به جز تودل نمي بندم
فريبِ وعده هايت را، ندانستم ولي اکنون
به ياد وعده هاي تو، ميان ِ گريه مي خندم
برو ديگر که دل از غم رهــا کردم
خدا حافظ که ديگر بر نمي گردم
تو بودي آ سمان من، غمت همسايه قلبم
ولي خورشيد چشم تو، به بام ديگري سرزد
قسم برسوز پنهانم، تو را ديگرنمي خواهم
که از باغ دو چشم تو ، پرستوي دلــــم پر زد
برو ديگر که دل از غم رها کــردم
خدا حافظ که ديگر بر نمي گردم
درآن غمگين غروب سرد،تو ازشهرم سفرکردي
نگاهم درافق ها مرد، و من افسوس مي خوردم
شيار گونه هايم را، گل اشکم نوازش کرد
و من از تو جدا ماندم ، ولي اي کاش مي مردم
برو ديگر که دل از غم رهــا کردم
خدا حافظ که ديگر بر نمي گردم

لينك باكس هوشمند مهر،افزایش بازدید،لینک باکس،افزایش امار،مهر باکس
:: بازدید از این مطلب : 1319
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37